.........کوچولوی عزیز

عزیزمامان داره میاد

عزیزمامان داره میاد    آمادنت  رو دارم حس می کنم داغون شده دلم دیگه درستش می کنم   راضی نبود زمونه ، زمونه رو راضی کردم با روز و روزگارم ،با خدای مهربونم ، راز و نیازی کردم تا از خدای عالم اجازت و گرفتم [ ای دوستی که داری میخونی عزیز مامان داره میاد با اون عشق خدایی انگاری قلبم و می خواد منم تپش قلبشو میخوام برام دعا کنیددددددددددددددددددددددددددددددد که بمونه برام ...ترکم نکنه که من میمیرم [ ...
11 خرداد 1391

عروسک قشنگ من

عروسک قشنگ من  ،    گهواره ی خوابت کجاست بمیرمت شکسته دل چه بی صداست شکستنت عروسک قصه ی من،  سوختن من ساختنمه صدای عشق منو تو  ،  که تلخ گریه اوره  تو اون سکوت قصه ای   ،  شاید صدای اخره بعد از من ، تو باید عاشق نی نی هام بشی   ، بعد از من دیگه تو عاشقی   ،  شاید به قصه ها بری عروسک قشنگ من،  جفت های عاشقو ببین  ،  از پل ابی میگزرن عروسک قلبشونو ، به جشن بوسه میبرن اما برای عشق ما ، اون لحظه ی ابی کجاست عروسک قصه ی من ، پس...
14 ارديبهشت 1391

آرزوی من

    خداوندا... خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را مبادا گم کنم اهداف زیبا را مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت مرا تنها تو نگذاری که  من  تنهاترین تنها م؛  انسانم خدا گوید : تو ای زیباتر از خورشید زیبایم تو ای والاترین مهمان دنیایم تو ا ی  انســــان ! بدان  همواره  آغوش من باز است شروع کن ... یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من ...
4 ارديبهشت 1391

گله ای نیست بین من و عشق تو فرزندم ولی فاصله ای نیست

مامان جان دیدی بازم فاصله ایجاد شد ازهمه فاصله ها بیزارم اخر فاصله خودت گفتی كه مرا دوست نداری پس چرا دوباره گله ای نیست بین من و عشق تو فرزندم ولی فاصله ای نیست گفتم كه كمی صبر كن و گوش به من كن شاید منصرف شوی  گفتی كه نه باید برم حوصله ای نیست  گله ای نیست بین من و عشق تو فرزندم ولی فاصله ای نیست پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف تو  ، فاصله نمی گذاری وجود فرزندم را درونم حس کنم باز حوصله به خرج ندادیو رفتی دیگر اثر از چلچله ای نیست  گفتی كه كمی فكر خودم باشم وآن وقت ...
4 ارديبهشت 1391

نیایش

خدایا بگو ابر بباره میخوام جون بگیرم  دوباره جون میگرم اروم اروم ونم نم اگه بارون بباره میسازم اشیانه رو تن سخت جنگل خدایا اگه بارون بباره شکوفه میزنه وجودم توا ین روز و روزگارم   بگو بازم بارون بباره بارون با اشکام یکی بشه کسی نبینه تهی شدن وجودمو دیگه لبخند من شبیه هق هق شده   اما خدایا چه احساس قشنگی تو قلبم تو رو دارم ارومم میکنه فقط یاد و خاطر تو وقتی شبی  تاریک میان بودن و نابودن امید فردائی هراسی می رباید خواب از چشمت  کسی ، خورشید و صبح و نور را  در باور روح تو می خواند و ...
30 فروردين 1391